چنین گفتست عباسه که دینی


چو مرداریست در گلخن بمعنی

چو زین مردار شیران سیر خوردند


پلنگان آمدند و قصد کردند

پلنگان چون بخوردند و رمیدند


سگان کرد و گرگان در رسیدند

چو اندک چیز از وی بر سر آمد


کلاغ از هر سوئی جوقی درآمد

بخوردند آن کلاغان آن قدر نیز


بماند آخر ازیشان اندکی چیز

جعل نیز آمد و آن روث و آن خون


بگردانید هر سوئی دگرگون

چو ماند استخوانی بی کبابی


درو تابد بگرمی آفتابی

ازو اندک قدر چربی برآید


بسی مور از همه سوئی درآید

چو آن موران خورند آن چربی آنگاه


بماند استخوانی خشک بر راه

چنین گفت او که شاهانند شیران


ز بعد او پلنگانند امیران

سگ و گرگند اعونان ایشان


کلاغانند شاگردان اعوان

جعل آن عامل مالست در کار


ولیکن مور باشند اهل بازار

عزیزا می ندانم تو چه نامی


ببین تاتو ازینها خود کدامی

همه دنیا چو مرداریست ای دوست


وزو مردارتر آنک از پی اوست

کسی کو از پی مردار باشد


ز مرداری بتر صد بار باشد